خوش آمدید

اول می خوام با رنگ سبز به همتون خوش آمد بگم

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

دیگران رو چطور می بینید؟

سلام به دوستای خوب من، خوبید یا بهترید؟ خب، امیدوارم بهتره باشید. دلیل اینکه امروز اینجا هستم و یکبار دیگه برای شما می نویسم جمله قشنگ یکی از دوستان خوبمون بود که فرستاده بود "روزهایی در زندگی هست که بخاطر بعضی ها باید از بعضی چیزها گذشت تا زندگی شیرین تر بشه". همین یه جمله اگه همیشه توو زندگیمون باشه مطمئن باشید هزاران زیبایی وارد زندگی ما میشه، بزارید از یه زاویه دیگه نگاه کنیم:
فرهاد و سارا(شخصیت های فرضی) برای اولین بار بعد از ازدواجشون می خوان شام رو در یک رستوران باهم باشن، فرهاد مصمم که ساعت های زیبایی رو برای همسرش بسازه،فکر می کنید چه اتفاقی می افته؟ بله، امکان نداره لحظات خوش وارد نشن، سالاد روی دامن سارا میریزه و فرهاد میگه " بگذار کمک کنم تمیزش کنی" یا سارا کلید خونه رو موقع برگشتن گم می کنه " فرهاد برای دلداری میگه این کار هر روز منه ناراحت نباش".
اما سه سال بعد(جدیداً این قدر هم طول نمیکشه...شوخی کردم، اون تورها هم نیست) فرهاد و سارا میرن همون رستوران تا شام بخورن، جالبه این که سالاد دوباره میریزه رو دامن سارا و بعد فرهاد میگه " تو غیر قابل تحملی!!!!"( همش با یه سالاد ریختن) و سارا کلید رو گم می کنه و فرهاد میگه "ای حواس پرت، حواست کجاست"
می بینید، آدمهای مشابه در وضعیت های مشابه، اما نگرش های متفاوت. این خود ما هستیم که تصمیم می گیریم دیگران رو چطور ببینیم، وقتی می خواهیم شخصی رو دوست داشته باشیم بسیار شکیبا و صبور هستیم و هیچ ایرادی رو نمیبینیم اما اگر تصمیم بگیریم از آدمها برنجیم کوچیکترین اشتباهات رو دقیق می شیم.(خدای بزرگ چرا اینجوریه؟ چرا نمی تونیم خوبیها رو ببینیم؟).
نوع احساسی که درباره دیگران داریم به رفتارهای اونها بستگی نداره، بلکه به نگرش خود ما بستگی داره.
سارا یه فهرست از خصلت های پسندیده و ناپسند فرهاد تهیه می کنه. یه فهرست بلند از خصلتهای پسندیده و یک فهرست کوتاه از خصلتهای ناپسند نتیجه کار شد، اما جالب اینجاست که تمام طول زندگی سارا خصلت های ناپسند فرهاد رو دیده مثلاً روزنامه رو روی میز صبحانه ولو میکنه و یا لباساش مرتب نیست و.... تا اینکه یه روز فرهاد تصادف میکنه و اون وقت سارا میره لیست بلند رو می بینه و میگه اون مهربون و سخاوتمند و سخت کوش و... بود، اون بهترین شوهر دنیا بود.(آخه این چجورشه؟ مثل نقاشیهای ونگک که بعد از مرگش ارزش پیدا کرد، بنده خدا قبل از مرگش از فقر در عذاب بود).
چی میشه روی نیکی های مردم تمرکز کنیم و وقتی مرگشون رسید برای تسلی قلب اون وقت بگیم اشکال نداره موقع خواب خرخر میکرد (البته فقط یه شوخی بود)
واقعاً اگه من از شما بخوام عیبهای مادرتون رو نام ببرید چیزی برای گفتن پیدا نمی کنید؟( از اونجایی که همه ما مادرامون رو خیلی دوست داریم این رو گفتن، هرچی باشه بهشت زیر پای مادران هست) قول می دم اگه کمی فکر کنید می تونید نام ببرید اما از علاقه زیاد شما اونها رو نمی بینید.
افرادی که روی نکات منفی دیگران تمرکز می کنند برای دفاع از خودشون یه جمله معروف دارن"من فقط واقع بین هستم"، باشه! اما هر شخصی خالق واقعیت خودشه، و این شما هستید که تصمیم میگیرید مادرتون و یا دیگران رو چطور ببینید.
همه این چیزهایی که گفتم در اون جمله دوستمون که اول گفتم خلاصه میشه، اگه به همین روش جلو برید خواید دید که روابط توون با دیگران چقدر عالی میشه و زندگیتون الگوی دیگران خواهد بود.
(((سپاس می گم خدا رو که دوستانی دارم که خوبی های نوشته های من رو میبینن و بازم اینجا میان))).لحظه های خوبی داشته باشید

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

تا حالا برای خودتون نسخه نوشتید؟

سلام، چرا همش اول می گم سلام؟ خب سلام سلامتی میاره بعدش هم اول کار که نمیشه گفت خداحافظ، پس بازم سلام، حالتون چطوره؟ امیدوارم از هوای پاییز لذت ببرید حتی اگر مثل من سرماخورده باشید.اصلاً همه لذتش به اینه وقتی سرماخوردی بازم زیر بارون پاییز قدم بزنی. راستی وقتی سرما میخورید دکترها براتون چی کار می کنن؟ یه نسخه می نویسن البته بعد از معاینه و .... امروز براتون می خوام درباره نسخه نوشتن صحبت کنم اما نه اون نسخه ای که شما فکر می کنید.
جدا از سرما خوردن همه ما نسخه ای برای خودمون داریم، مثلاً " من یه پزشک هستم" یا " من یک مهندس هستم" یا "من یک جوان نسل جدید هستم" و مثل اینها. این نسخه ها مثل یه برنامه کامپوتری همه جا با ما هستند، مثل مهمونی یا مسافرت، تازه همش سعی هم می کنیم توو نسخه پیچیده شده، خودمون رو جا کنیم، شاید بعضی ها همه زندگیشون رو صرف این کار کنن.
مثلاٌ ما ماشین هایی می خریم و لباسهایی می پوشیم و دوستانی انتخاب می کنیم که با این نسخه پیچیده شده جور در بیاد اگر نه اصلاً حرفشو نزن( چی!!! اون مدیر عامل یه شرکت بزرگه چرا باید با یه کارمند دوست باشه!!!!).
بهرام یه مهندسه عالی رتبه هست((یه شخصیت فرضیه)) اوون به خودش میگه: من باید مثل مهندس ها رفتار کنم و مثل اوونها حرف بزنم تازه خونه من هم باید در منطقه مهندس ها باشه و باید مثل مهندسها تفریح کنم نه مثل ... عالیه!! چی؟ بهرام دیگه! نقشش رو خیلی خوب بازی می کنه اما افسوس که زندگیش سرشار از دل زدگی و کسالت شده. تلاش برای جا افتادن در این گونه نسخه ها از انسان موجودی خسته کننده می سازه. پس اگه این طوره بهرام یه مهندسه که بعد از از دست دادن شغلش چیزی از اوون باقی نمیمونه. لحظه سرنوشت ساز زندگی شما و همه ما اصلاً همین جاست، ما نسخه پیچیده شده نیستیم و به گروه و طبقه خاصی تعلق نداریم.((( لطفاً این قسمت رو با بعضی مطالب دیگه اشتباه نگیرید))). تا حالا از این جمله ها شنیدید: من آدم خیلی مهمی هستم و مردم باید به همین ترتیب با من بر خورد کنند و احترام بگذارند!. بعضی ها اصرار دارن خودشون رو به دیگران بشناسونن و ثروت و سوادشون رو به رخ دیگران بکشوونن اما یه مطلبی  واقعیت داره و اون اینه که این آدمها از درون شرایط مساعدی ندارن، چرا؟ چون شادی اونها در گرو تفکر دیگرانه.

هر چه قدر کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید بیشتر تحسین میشید((باور کنید))

چرا ما باید از واژه های هرگز و یا همیشه مدام استفاده کنیم بدون اینکه بدونیم اینها شاید مارو دارن  توویه قفس میندازن. مثلاً " من یه آدمی هستم که هرگز تئاتر نمیرم یا هرگز با قطار سفر نمی کنم و یا هرگز با اون حرف نمیزنم...." این همون نسخه ای هست که گفتم.
عشق ورزیدن ابدی به اون چیزی که انجام می دیم، این راهی هست که انتخاب کردم بدون نیاز به قضاوت های دیگران، میدونم که شما دوستای خوب من عاشق زندگیتون هستید و اون رو نقش و نگارهایی دادید که دیگران رو به تحسین وا میداره.
((( ببخشید که خستتون کردم، یه شاخه گل هدیه میدم به دوستایی که خسته شدن تا از دلشون دربیارم، راستی از متیوس هم که کمک زیادی بود برای نوشتن این قسمت تشکر می کنم))). لحظه های شادی داشته باشید

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

Beauty and the Beast

امروز می خوام یه سلام کودکانه به همه شما دوستای خوبم بگم، سلام( خودتون محبت کنید کودکانه بخونید)، گفتم کودکانه! تا حالا کارتون دیدید؟ این چه سوالی کردم حتماً دیدید، من که خودم عاشق کارتون هستم و هنوز کارتون های جدید بازار نیمده طاقت نمیارم و دانلودشون می کنم( آخرین کارتونی که دانلود کردم مری و مکس بود که عالی بود). امروز نمی خوام اصلاً مدل بزرگترها صحبت کنم، امروز دوست دارم درباره یه کارتون خیلی جالب با یه مفهوم فوق العاده براتوون بنویسم:
بله، این عکس این کارتونه، در ایران این کارتون به دیو و دلبر ترجمه و دوبله شده. اجازه بدید یه قسمتهایی از این کارتون رو خیلی خلاصه براتون تعریف کنم و بعدش هم مثل همیشه یه چند خطی رو محبت کنید و وقتتون رو به من بدید:
روزی روزگاری یک شاهزاده ای برومند در یک قصر بسیار زیبایی زندگی می کرد، (شاهزاده داستان ما علارغم ظاهر زیبا قلب بسیار سردی داشت)در یک شب بارونی یه پیرزنی به سمت قصر این شاهزاده میاد و از اون در مقابل یک شاخه گل پناهگاه می خواد، اما اون بعد از دیدن ظاهرشکسته پیر زن با نامهربانی اون رو بیرون میندازه، اما بعد از چند لحظه پیرزن به یک بانوی جوان زیبا تبدیل میشه، شاهزاده بعد از دیدن این صحنه از بانوی جوان معذرت خواهی میکنه اما اوون درخواست شاهزاده رو رد میکنه و اوون رو تبدیل به یک دیو می کنه، و در ادامه شاخه گلی به شاهزاده میده و به اوون میگه تا ریختن آخرین برگ گلبرگ های این گل رز زمان داری تا دل کسی رو بدست بیاری اگر نه برای همیشه یک دیو خواهی موند.
در همون نزدیکی در یک دهکده ای دختر جوانی بود به اسم" بل" که همه دهکده به دلیل وقار و متانت و قلب مهربونش به اون احترام میگذاشتن در همین بین  یک پسر جوان بسیار خوش ظاهراما با قلب سرد می خواست بل همسرش باشه( در واقع همه دخترهای زیبای دهکده دوست داشتن یک روزی با گاستون (همین شخصیت پسر) ازدواج کنند اما گاستون فقط می خواست با بل باشه و با خودخواهی می خواست علارغم میل باطنی بل با اون ازدواج کنه نه این که عاشق بل باشه بلکه در واقع یک نوع رقابت می کرد).

بعد از گذشت ماجراهای زیاد روزی مسیر بل به سمت قصر دیو یا همون شاهزاده می افته و مجبور میشه در مقابل آزادی پدرش، خودش در قصر دیو بمونه، در این مدت اتفاقات بسیار زیادی می افته و حتی بعداً سروکله گاستون پیدا میشه تا دیو رو بکشه، اما در نهایت باید بگم طلسم شکسته شد یعنی بل عاشق دیو شد بدون اینکه بدونه دیو یک شاهزاده زیبا بود. یعنی بعد از شکسته شدن طلسم فهمید و حتی گاستون با ظاهر زیبای خودش نتونست قلب بل رو بدست بیاره.
واقعاً مفهوم زیبایی در باطن این کارتونه، اون چیزی که بیشتر از ظاهر انسانها ارزش داره روح و قلب مهربونه اونهاست، توویه داستان هم شما دیدی که بهترین دختر دهکده عاشق یک دیو شد( دیگه از دیو بالاترهم مگه داریم) البته این دیو ظاهرش دیو بود چون یه قلب مهربون با یه روحیه لطیف برای خودش ساخت( حتماً می پرسید که مگه این همون شاهزاده نبود که پیرزن رو انداخت بیرون اما باید بگم که اون در مسیر داستان خیلی عوض میشه).
می دونم که همه دوستای من که شما هستید قلبهای مهربون با یه روح بزرگ دارید، آرزو می کنم همیشه و در هر شرایطی اینها براتوون بمونه که مطمئن باشید باارزش ترین الماس های زندگی شماست.
(((( می بخشید که قصه گوی خوبی نیستم و زدم پدر داستان به اون قشنگی رو در آوردم، اما امیدوارم خودتون کارتونش رو که واقعاً زیباست ببنید)))).لحظه های خوبی داشته باشید  


۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

چقدر می بخشی؟ بله بخشندگی

مثل همیشه دوست دارم اول بگم سلام و بعدش هم برای شما دوستای خوبم آرزوی سلامتی بکنم،یه داستان جالب باعث شد من دوباره اینجا باشم و بنویسم، اجازه بدید این داستان رو که توویه یک فیلم مستند دیدم الان برای شما بگم و بعد چند خطی هم باهم باشیم:
چند سال پیش در یکی از شهر های امریکا گردباد بزرگی اومد و یه شهر کوچیک رو ویران کرد. همه به نوعی داشتن کمک می کردن اما داستان یه دختر بچه اینجا جالب بود، پدر این دختر بچه 5 ساله دو فرزند بزرگتر پسر هم داشت، برای اینکه به فرزنداش یاد بده که باید در این شرایط همدردی کنند به اونها گفت اون وسایلی رو که دوست ندارند یا کمتر استفاده می کنند بیارن و به این آسیب دیده ها بدهند، خب، پسرها و پدر شروع به جمع کردن وسایلی رو که نمی خوان کردن اما در این وسط کار دختر کوچولو از همشون جالبتر بود اون در حالی که داشت از اتاقش گریه کنان بیرون می اومد به پدرش گفت: پدر این بهترین عروسک منه و من اون رو خیلی دوست دارم و حالا برام سخته که ازش جدا شم، اما امیدوارم این عروسک اون بچه ای رو که اینو میگره به اندازه من خوشحال کنه.  وای، عجب جمله ای، یه بچه 5 ساله کاری کرد که بزرگترها رو توو فکر انداخت، بله چرا باید چیزایی رو که دوست نداریم به دیگران بدیم، اگه اونها ما رو خوشحال نکرده چطور دیگران رو خوشحال می کنه؟
واقعاً بیایید درباره این موضوع خوب فکر کنیم، اگه وابستگی باعث به عقب افتادن رویداد های خوب می شه عکس این مطلب هم درسته یعنی در باره عدم وابستگی صدق می کنه عدم وابستگی یعنی اینکه بخشی از چیز هایی که براموون ارزش داره رو ببخشیم، مطمئن باشید هر چیزی که می بخشید دوباره سمت شما بر می گرده. اگه لبخند می خواهید باید لبخند خودتوون رو ارزونی کنید، اگر عشق می خواهید باید عشق بورزید و اگر کمک دیگران رو می خواهید باید به اوونها کمک کنید، البته اینجوری هم می شه گفت اگه مشت می خواهید باید به کسی مشت بزنید.
شاید بعضی ها بگن: من تمام زندگیمون رو دادم و در ازاش چیزی بدست نیاوردم. اما من تصور نمی کنم این افراد چیزی بخشیده باشند اوونها معامله کردن و این خیلی فرق داره. باید مثل اون دختر بچه ای که اول گفتم بدون چشم داشت ببخشید.((( همش شده کلاس درس، باز هم ازتوون خواهش می کنم تحملم کنید))). لحظه های خوبی داشته باشید

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

اندیشه ای بر فراز آسمان

حالتون چطوره؟ می دونم بهتر از دیروزید و این عالیه. راستی یادتوونه در چند قسمت قبلی نوشتم، داشتم به جمله های قدیمی ها فکر می کردم، بعد درباره اونها نوشتم، امروز می خوام درباره خود فکر کردن صحبت کنم. یه سوال ، تا حالا شده اندیشه هاتون رو کنترل کنید؟ خب این که معلومه همه برای پیشبرد اهدافشون باید اندیشه ها شون رو کنترل کنند چه آگاهانه و چه غیر آگاهانه، اما من می خوام دوتا دلیل مهم رو برای این کار بیارم : اولیش اینکه ما نمی تونیم روی محیط پیرامون خودمون یا بر اوضاع جوی و یا روی عقاید دیگران درباره خودمان کنترلی داشته باشیم، این وسط مهمترین و یا شاید تنها ترین چیزی که ما می تونیم بر روی اون تسلط داشته باشیم افکار و اندیشه های خودمونه. دومیش که خیلی هم اهمیت داره اینه که ما باید بدونیم مایه خوشبختی و شادی ما در درون ماست نه در بیرون.مثلا من می گم اگه A رو داشتم خوشبخت میشدم اما هنوز 24 ساعت نگذشته حسرت داشتن B سروکلش پیدا می شه. یک حادثه آزار دهنده رو به خاطر بیارید، لازم نیست زیاد دور برید به همین هفته گذشته فکر کنید، به خراب شدن ماشینتون یا به فراموش شدن تولدتون یا هر مسئله کوچیک و یا بزرگی که شما رو آزرده خاطر کرده، حالا خوب به این جمله دقت کنید : اون چیزی که شما رو آزرده، نفس خود حادثه نیست بلکه تفکرات شما درباره اون حادثه هست. شاید اینجا شما بخواهید یه کمی مقاومت کنید و بگید هر شخصی جای من بود همین احساس رو پیدا می کرد، اما اشتباه!!! بهتره که بگید اکثر آدمها این احساس رو پیدا می کردند نه همه.
متاسفانه ما توویه تمام طول زندگیموون طوری برنامه ریزی می شیم که در هر زمینه خاص یه تفکر خاصی داشته باشیم و همین تفکرای خاص هستن که خوشبختی ما رو کنار میزنه، اما همیشه باید یادمون باشه ما می توونیم اندیشه هامون رو تغییر بدیم، باور کنید اگه روی اندیشه هاتون کار کنید می تونید کیفیت زندگیتون رو تغییر بدید(اگه عالیه، عالیتر میشه) اونوقت همین اندیشه های نو احساساتتون رو متحول میکنه.
((((البته دوستای خوب من که شما هستید می دونم اینها رو بهتر از من می دونید و اجرا می کنید ولی خب من اینها رو برای یادآوری خودم نوشتم)))).لحظه های خوبی داشته باشید.

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

This is my life

سلام و دوباره سلام، سلام مثل یه Dream. راستی کدوم یکی از شما دوستای من فکر می کنید یه رویا نیستید؟ به نظر من زندگی هر کسی زیبایی هایی داره که در زندگی اشخاص دیگه اصلاً پیدا نمی شه، نقاشی های" باب راس" یادتونه؟ می گفت این نقاشی که می کشید مال خودتونه می تونید تووش هرچی خواستید بکشید مثلا درختهای بزرگ، رودخونه و ... ( البته وقتی اونها رو می کشید از خودش صدای آب و باد هم در می آورد). منظورم اینه که این زندگی خودتوونه می توونید به رویایی که دوست دارید فکر کنید و اصلاً مثل یک رویا زندگی کنید و مثل یک رویا برای خودتون و دیگران باشید فقط این رو خودتون هم می دونید به هر چیزی که بی اندیشید یا فکر کنید اون رو گسترش می دید و زندگی آینده شما از افکار اکنون شما سرچشمه می گیره، پس همیشه به زیبایی ها و رویاهای زیبا بی اندیشید.

This is my life I'm chasing a dream that fade away in the night but I won't let it go , this is my life

 (((یه خط هم برای دوستای انگلیسی زبان)))). لحظه های خوبی داشته باشید 

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

لحظه های شاد ...

بازم سلام، حالتون چطوره؟ خوب خوب، این که عالیه. امروز می خوام براتون یه خاطره جالب رو تعریف کنم ولی قبلش بزارید چند تا جمله بگم.
تا حالا از خودتون پرسیدید هدف اصلی از شغلی که انتخاب می کنید چیه؟ پول! خب این هم هست دیگه؟مشغول بشید! این هم هست دیگه؟... می خوام مهمترینش رو من بگم شغل شما وسیله ای برای پیوستن به مردم، البرت شوایتزر یه جمله قشنگ دارهکه میگه : از میان شما تنها کسانی شاد خواهند زیست که خدمت به خلق را می جویند و می یابند، اما باید بگم این نباید به بردگی کردن و قربانی شدن تشبیه بشه چون حقیقت غیر از اینه، مثلا فرض کنید شما یک مربی شطرنج هستید( اینو مثال میزنم چون توضیحش برای من راحتتره چون خودم هستم: یه مربی کوچولو در میان مربیان بزرگ) و باید به بچه های زیر 12 سال آموزش بدید ممکنه عاشق شطرنج باشید( حالا شطرنج اینجا یه مثاله می تونه به جای شطرنج کار شما باشه) اینکه عاشق کارتوون باشید عالیه اما شما فقط اون زمانی می تونید برای این بچه ها کاری رو انجام بدید که متوجه این باشید که مسئله واقعی اصلاً شطرنج نیست،درس زندگی... (منظورم این نیست که مربی شطرنج این وسط بیاد به جای آموزش شطرنج از فلسفه صحبت کنه، نه! اما می تونه روح اون چیزی رو که می آموزه با قداست اون ارائه کنه). همه کارهای روزمره ما یه خدمته مثلا پرستاری از دیگران و تدریس کردن و گل فروشی و یا تعمیر شوفاژ، همه این ها با یه لبخند روی لب. گفتم لبخند بر روی لب اجازه می خوام اون خاطره ای رو که می خواستم بگم الان بگم :
چند سال پیش برای حضور توویه یک مسابقه بزرگ شطرنج به یکی از شهر های قشنگ کشور سفر کرده بودم( مسابقه شطرنج برای من یه بهوونه بود برای دیدار اشخاص و شهر های جدید).من یه هفته ای اونجا توویه یکی از هتل هاش بودم. توویه اونجا بود که با پیرمردی آشنا شدم ( اون پیر مرد مترجم کتاب های روانشناسی بزرگ دنیا بود و چون در اون شهر نمایشگاه کتاب برگزار شده بود اون هم اومده بود توویه نمایشگاه کتاب هاشو به نمایش بزاره) البته الان باید بگم خوشحال هستم که مسابقه مورد نظر من با نمایشگاه اون پیر مرد یکی شد و هر جفتمون یک هتل مشترک رو برای اقامت انتخاب کردیم چون ایشون حرفهای شنیدنی زیادی رو برای من داشت(معمولاً ساعت نهار و شام و صبحانه ایشوون رو توویه رستوران هتل می دیدم). اما نکته جالب این خاطره این ها نبود این بود که موقع خداحافظی یک جمله اون پیرمرد من رو به فکر انداخت و اون این بود: روحیه شاد و خنده های شما از یادم نمیره( خب اینجا باید یه کم از خودم بگم نمی دونم خوبه یا بد ولی باید بگم کوچکترین مطلب جالبی که شاید برای دیگران عادی باشه من رو به خنده میندازه و وقتی با دیگران صحبت می کنم سعی می کنم لبخندی کوچیک رو داشته باشم البته این سعی الان به یه عادت تبدیل شده). اونجا بود که فهمیدم کوچیکترین رفتارهای ما چطور می توونه بر روی دیگران تاثیر داشته باشه بدون اینکه خودمون متوجه بشیم، خب من لبخند رو مثل یک عادت با خودم داشتم و اصلا فکر نمی کردم وقتی پیر مرد با من صحبت می کنه به این چیز عادی اینقدر توجه کنه.

                شادمانی کی فراوان می شود    لحظه ای که خنده ارزان می شود

((((خیلی می بخشید که خستتون کردم، بازم می بخشید که این قسمت شد پیام بازرگانی همش از خودم گفتم، زیاد از این کار خوشم نمی یاد ولی شد، امیدوارم بازم ببینمتون)))). لحظه های خوبی داشته باشید

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

ساختن یا...

سلام به همه دوستان خوبم ، مثل همیشه امیدوارم عالی باشید. داشتم فکر می کردم واقعاً ضرب المثل های قدیمی و همچنین شعر های قدیمی و حتی تک جمله های کوچولوی قدیمی چقدر عمیق ساخته شدن مثلا این جمله کوچولو رو نگاه کنید: حتماً یه آزمایش از طرف خداونده. حتماً شنیدید. بیایید امروزی بهش نگاه کنیم.
تا حالا شده توویه زندگی عادی خودتون به افراد غیر عادی بر بخورید مثلا یه آدم عصبی (که البته جدیداً عصبی بودن اصلاً غیر عادی نیست خیلی هم عادی شده) یا حالا هر نوعی که شما تصور می کنید، و تازه بعد متوجه می شید باید اون آدم رو برای چند وقت تحمل کنید مثلاً فرض کنید همکارش شدید. خب، حالا چی؟ چی کار می کنید؟ شما هم که واقعاً نمی تونید تحملش کنید. حالا من می خوام اون جمله قدیمی ها رو اینجا یه جور دیگه بگم، می خوام بگم حالا وظیفه شما اینه که خودتون رو توویه این زاویه یا بعد کامل کنید چون در این قسمت شما خیلی تمرین ندارید و یادتون باشه اگه بخواهید ازش فرار کنید همیشه دنبالتون میاد مثلاً آدم های عصبی همیشه شما رو عصبی می کنن، و یا حالا هر چیز دیگه، ولی اگه راهش رو پیدا کنید دیگه همچین چیزی در زندگی شما وجود نخواهد داشت. می دونم کار آسونی نیست اما یه جمله زیبا می گه : هزاران در را خواهم زد تا دری باز را بیابم و اگر نیافتم یک در خواهم ساخت.
می خوام در آخر این قسمت بگم یادمون باشه هرچیزی ما رو آزار می ده می تونه این رو به ما بگه ما راه مقابله با اون رو نمیدونیم و توویه اون بخش از وجودمون ضعیف هستیم و اگه روزی پیش اومد که باید با اون مواجه بشیم، حتماً از اون استقبال کنید. البته انتظار نداشته باشید مسیر آسفالت شده پیش رو باشه تازه کنار جاده گل کاری هم شده باشه((((چقدر بی مزه گفتم ، خودم می دونم، تازه حالا بی مزه تر هم بعضی وقتها میشه، لطفاً تحملش کنید)))). لحظه های خوبی داشته باشید
                                         

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

یه چند خط دور هم باشیم

خوشحالم بازم اینجایید، حالتون چطوره؟ مثل همیشه خوب، عالیه. نمی خوام الان زیاد وقتتون رو بگیرم. بازم یه سوال، به نظر شما اونهایی که دوست داشتنشون سخته چه جور آدم هایی هستند؟
بزارید جوابش رو بعداً بگم، تا حالا شده فکر کنید این دنیا پر از عشق هست و اصلا همه این دنیا با عشق ساخته شده شاید این جوری بگم بهتر باشه : 

  از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر        یادگاری که در این گنبد دوار بماند  
       
واقعاً وقتی چنین واژه ارزشمندی وجود داره چرا خشم و نفرت، باید بگم که این چیزها یعنی همون خشم و نفرت و مثل اینها یه نوع ترس و ناتوانی هستند.
خب، حالاجواب سوال خودم رومی گم : اونهایی که دوست داشتنشون سخته اونهایی هستند که بیشتر به عشق نیاز دارند.قبول ندارید امتحان کنید. لحظه های خوبی داشته باشید.